نویسنده: محمدرضا افضلی




 
در صحابه کم بدی حافظ کسی *** گرچه شوقی بود جانشان را بسی
ز آن که چون مغزش درآگند و رسید *** پوست ‌ها شد بس رقیق و واکفید
قشر جوز و فستق و بادام هم *** مغز چون آگندشان شد پوست کم
مغز علم افزود کم شد پوستش *** ز آن که عاشق را بسوزد دوستش
وصف مطلوبی چو ضد طالبیست *** وحی و برق نور سوزنده نیست
چون تجلی کرد اوصاف قدیم *** پس بسوزد وصف حادث را گلیم
ربع قرآن هر که را محفوظ بود *** جل فینا از صحابه می‌شنود

مولانا معتقد است که نباید فقط به ظاهر قرآن متمسک شد، زیرا این ظاهر‌بینی همان دردی بود که گریبان ابلیس را نیز گرفت و موجب شد که او فقط به ظاهر آدم نظر کند و از باطن قاهر او غافل شود. حفظ کلمات قرآن کریم، بدون تخلق به معانی آن، غالباً مایه‌ی عُجب و خودبینی می‌شود، تا چه رسد به کسی که فقط با انگیزه‌ی مکاسب دنیوی به حفظ آن روی کند. از این رو مولانا می‌گوید: در زمان حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، اصحاب و یاران شوق زیادی به فراگیری قرآن داشتند، اما حافظ قرآن بسیار اندک بوده‌اند.
جان کلام مولانا در این ابیات این است که صحابه‌ی رسول، چون از ارشاد مستقیم پیامبر برخوردار بودند، دسترسی به مغز قرآن داشتند و حفظ کردن در آنها اثری نداشت. «مغزش در آگند»، یعنی مغز میوه و مایه‌دار شد «واکفید»، یعنی از هم شکافت. «فستق» به معنای پسته است. مولانا می‌گوید: نازک شدن و از میان رفتن تدریجی پوست، مثل این است که عاشق هر چه به معشوق نزدیک‌تر می‌شود، «خودی» او از میان می‌رود و وجودش محو در محبوب می‌گردد. کیفیت طالب بودن و مطلوب بودن، عکس یک دیگر است. حقیقت قرآن «نور» است و «وحی» نیز «نور» است. صحابه‌ای که عین نور را در وجود پیامبر ادارک می‌کنند، نیازی به حافظ الفاظ ندارند و جلوه‌ی نور حق، حتی «نُبی« (قرآن) را از پیش چشم آنها دور کی کند. «اوصاف قدیم» به معنای اوصاف پروردگار است؛ قدیم از اوصاف حق است. «حادث»: یعنی مخلوق و آن چه وجود عینی و صوری و این جهانی دارد و از ازل نبوده است. «جلّ فینا»، یعنی در میان ما بزرگ است.

جمع صورت با چنین معنی ژرف *** نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
در چنین مستی مراعات ادب *** خود نباشد ور بود باشد عجب
اندر استغنا مراعات نیاز *** جمع ضدین است چون گرد و دراز
خود عصا معشوق عمیان می‌بود *** کور خود صندوق قرآن می‌بود
گفت کوران خود صنادیق‌اند پر *** از حروف مصحف و ذکر و نذر
باز صندوقی پر از قرآن به است *** ز آن که صندوقی بود خالی به دست
باز صندوقی که خالی شد ز بار *** به ز صندوقی که پر موش است و مار

مولانا می‌گوید: ظاهر و لفظ قرآن برای کسانی مهم است که به حقیقت و معنای آن نرسیده‌اند و آن «معنی ژرف» در این الفاظ نمی‌گنجد، مگر یک نیروی الهی در کار باشد (سلطانی شگرف). بیان آن معنای ژرف در الفاظ، مثل این است که از «مست» انتظار «مراعات ادب» داشته باشیم. آنها که به حقیقت می‌رسند؛ مست حقیقت‌اند و ادراک و حالشان در لفظ نمی‌گنجد.
مولانا مثال دیگری را بیان می‌کند: آدم بی‌نیاز، نیازی به مراعات نیاز ندارد. مردان حق نیز به هیچ عامل این جهانی و از جمله به لفظ و عبارت برای بیان آن چه در می‌یابند، نیازی ندارند. مولانا می‌گوید: عصا معشوق کوران است و اهل ظاهر کورانی هستند که حقیقت قرآن را نمی‌دانند، اما ذهن آنها مانند صندوق انباشه از الفاظ و مباحث گوناگون است و همین الفاظ و مباحث، مانند عصای کوران آنها را سرپا نگه می‌دارد. «حروف مصحف»، یعنی الفاظ قرآن. «ذکر» یاد پروردگار و تکرار اسمای او در خلوت است. «نذر» به معنای هشدارها و اندرزها درباره‌ی تکالیف شرعی است. کورها، جنبه‌های لفظی دین را خوب به خاطر می‌سپارند؛ اما معنای آن را در نمی‌یابند. مولانا می‌گوید: باز یادداشتن این الفاظ بد نیست. «صندوق خالی ز بار» کسی است که علم ظاهر را ندارد و راهی به باطن هم نیافته است و بدتر از آن «صندوق پر از موش و مار» است؛ یعنی مرد ناآگاه که در وجودش کفر و عصیان هم باشد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول